رودبار و الموت
Saturday, August 25, 2007
  الموت نامه ر.رها
اين شعر زيبا رو صميمي ترين و قديمي ترين دوستم كه اهل مشهد هست بعد از سفر به الموت كه با هم
از الموت پياده رفتيم شمال در وصف الموت سروده و جزو عاشقان اون منطقه است
رها اسم مستعار دوست خوبمه و اشعارشو تو وبلاگ خلسه های درد میذاره
:

تقديم به عاشقان الموت و سكوت :
يه بهشت از ما جداست ، راهش از بين دلاست
" الموت " دژ عقاب ، يه نگين رو سقف ماست
بين كوههاي بلند خفته اين ابرو كمند
نشونش ميدم برين ، عاشقاش چقدر كمند ...
يادگار درد ماست ، حرمت دژ بلند
درد جعل اصلمون ، قيمتش زدن به چند؟ ...
خط زدن رو تاريخش ، صد تا مهر روي لباش
نيزه يه مشت شبح ، روسر درد و دلاش
مردمش تو روستاهان ، عقاباش اون بالاهان
پيرا با پينه و چين ، عمريه رو زمينان
زالزالك ، گردو و سيب ، صد تا دشت صدها جريب ...
كنس" و زيتون سبز ، جووناش چه بي فريب
بعضيا رفته فرنگ ، بعضي شكار يوزپلنگ
خونه هاش ديوار گلي ، حصاراش سبزه با سنگ
جمع كوه و دشت و رود عقل و هوش من ربود
جزو عمر من نبود ، خواب نبود رويا نبود ...
رقص باد و مه رو كوه ، دره هاش چه با شكوه
از "معلمش" تا "روچ" ، از "اوان" تا "شانه كوه"
ما سه تا رفيق بوديم ، يكيمون ميگفت بريم
حالا اون شده "سكوت" ، مابقي چن تا تنيم
خسته بود ازين سراب : زندگي روي حباب
يه شبي راه افتاديم ساده در پي جواب .....
.خيس و بارونزده بود ، نقشه اي تو كار نبود
همه خنده روي لب ، جيب و راه مهم نبود
در همون شروع راه ، طعنه زد جواب ما :
كه يه عمر گذشت و رفت ، آه ازون منطق ما ..
.چه شبا تو راه بوديم غم نبود يكي بوديم
جاده،شب،جنگل و ماه ، تا بهشت تو خواب بوديم
همه چي خودش رسيد ، خط سرخ رو عقل كشيد
كاش ميشد بازم بريم ، عمرمون به شب رسيد
وه ازون جاده و راه ، كم نبود از خود ماه
آشيون يك عقاب ، زنده شد تو قلب ما
صبح زندگي دميد ، غصه از دلا پريد
الموتِ بي رياست ...عاقبت جواب رسيد
دختراي گل بپوش ، مستي و باده به نوش
ديواراش تمشك و نور ، خنك نسيم تو گوش
يه غروب رو تخته سنگ رو به كوهسار قشنگ
دور هم جمع ميشديم قصه از كبك و پلنگ ...
برگ سبز گردوهاش سايه رو غريبه هاش
صداي شرشر جوي ، نيمه شب تو كلبه هاش
مردمش خنده به لب ، ساده چون ململ شب
لهجه دار و پر صفا ، وه ازون نغز و طرب ..
.جوونيش گذشت و رفت ، سد رو رود يادم نرفت
ديواراش آجري شد ، جاده خورد ، باكره رفت ..
.چي شد اون همه صفا ، كجا مردن اون دلا
كه يه مشت حريص خاك ، زدنش چشم بلا
با تو اي دژ عقاب ، زنده مانده اين جواب
خاك سرخت اي گهر ، خار چشم هر نقاب ...
 
Comments: Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]





<< Home
وبلاگ گروهي دوست‌داران رودبار و الموت

آموت

  • شب‌هاي الموت
  • روزهاي الموت
  • آشيانه عقاب
  • علي رشوند
  • دختر تنها
  • داماد الموتي‌ها
  • كيان جوادي
  • تادانه
  • يوسف عليخاني
  • پايگاه الموت
  • رودبار و الموت
  • خانه پدر
  • آفتاب الموت
  • اين وبلاگ گروهي است و تمامي دوستان رودبار و الموتي يا دوستداران الموت كه مايل باشند مي توانند در اينجا بنويسند. فقط براي دريافت دعوت نامه جهت نوشتن در وبلاگ رودبار و الموت بايد آدرس جيميل خود را براي ما بفرستيد roodbar.alamout@gmail.com

    دريافت لوگوي وبلاگ

    مطالب قبلي
  • roodbar&alamout
  • يه مطلب درباره الموت به زبان عربي
  • آغاز
  • براي شروع
  • متعلق به خاك پاك الموت

  • آرشيو
    August 2007 September 2007 October 2007


    Powered by Blogger

    Subscribe to
    Posts [Atom]