متني زيبا از دوست با احساسمون در وبلاگ خانه پدر در وصف الموت
جالب است كه بدانيد دوست عزيزمون آذين كمالي الموتي نيست و تا جايي كه من خبر دارم الموت هم نرفته است
اما با متن زيبايش درباره الموت هديه اي غير قابل وصف نثار دوستداران اين منطقه نموده است :
گمان نمی کنم دو سبد گیلاس کافی باشد تمام باغهای الموت رامی خواهم
از امروز در پس جاده های پر پیچ و تاب کمین می کنم تا شهریور از راه برسد
می دانم دستان مهربان روستائیان میهمان گیلاسهای آبدارم می کند
پس یورشی در کار نیست
از بلندای الموت هدیه های سرخ را سوار بر تیر کمان می کنم
وبه گوشه گوشه ماه پیوند می زنم
شهریور ماهی پر از گیلاس ماهی به شکل انار
(آذین کمالی)
خاطره ای از سفر به کوه بلور
این سفرنامه رو یکی از دوستان همیشه همراه رودبار الموت به نام دختر الموت
از سفری که به تازگی رفته لطف کرده و زحمت تایپشو کشیده و واسه دوستداران رودبار الموت فرستاده
مقصد این سفر قله سفید کوه بوده که از طرف شمال به گیلان و از جنوب به الموت متصل است
لطفا برای لذت بردن از این سفرنامه زیبا روی
ادامه مطلب این پست کلیک کنید
شرط نوشتن دوست داشتن است نه چيز ديگر
براي نوشتن در وبلاگ گروهي دوستداران رودبار و الموت حتما نبايد نويسنده يا شاعر باشي
هرچند رودبار و الموت مهد شعرا و نويسندگان بزرگيست
اما جمله مختصر تو دوست گل درباره رودبار و الموت (خاطره يا وصف روستايي ... پيشنهاد يا انتقاد ... عكس و يا حتي رونوشت متن ديگران با ذكر منبع ) نفس گرمي است كه بر پيكره پاك رودبار و الموت مي دمي
سربلند باد رودبار و الموت و دوستدارانش
الموت نامه ر.رها
اين شعر زيبا رو صميمي ترين و قديمي ترين دوستم كه اهل مشهد هست بعد از سفر به الموت كه با هم
از الموت پياده رفتيم شمال در وصف الموت سروده و جزو عاشقان اون منطقه است
رها اسم مستعار دوست خوبمه و اشعارشو تو وبلاگ
خلسه های درد میذاره
:
تقديم به عاشقان الموت و سكوت :
يه بهشت از ما جداست ، راهش از بين دلاست
" الموت " دژ عقاب ، يه نگين رو سقف ماست
بين كوههاي بلند خفته اين ابرو كمند
نشونش ميدم برين ، عاشقاش چقدر كمند ...
يادگار درد ماست ، حرمت دژ بلند
درد جعل اصلمون ، قيمتش زدن به چند؟ ...
خط زدن رو تاريخش ، صد تا مهر روي لباش
نيزه يه مشت شبح ، روسر درد و دلاش
مردمش تو روستاهان ، عقاباش اون بالاهان
پيرا با پينه و چين ، عمريه رو زمينان
زالزالك ، گردو و سيب ، صد تا دشت صدها جريب ...
كنس" و زيتون سبز ، جووناش چه بي فريب
بعضيا رفته فرنگ ، بعضي شكار يوزپلنگ
خونه هاش ديوار گلي ، حصاراش سبزه با سنگ
جمع كوه و دشت و رود عقل و هوش من ربود
جزو عمر من نبود ، خواب نبود رويا نبود ...
رقص باد و مه رو كوه ، دره هاش چه با شكوه
از "معلمش" تا "روچ" ، از "اوان" تا "شانه كوه"
ما سه تا رفيق بوديم ، يكيمون ميگفت بريم
حالا اون شده "سكوت" ، مابقي چن تا تنيم
خسته بود ازين سراب : زندگي روي حباب
يه شبي راه افتاديم ساده در پي جواب .....
.خيس و بارونزده بود ، نقشه اي تو كار نبود
همه خنده روي لب ، جيب و راه مهم نبود
در همون شروع راه ، طعنه زد جواب ما :
كه يه عمر گذشت و رفت ، آه ازون منطق ما ..
.چه شبا تو راه بوديم غم نبود يكي بوديم
جاده،شب،جنگل و ماه ، تا بهشت تو خواب بوديم
همه چي خودش رسيد ، خط سرخ رو عقل كشيد
كاش ميشد بازم بريم ، عمرمون به شب رسيد
وه ازون جاده و راه ، كم نبود از خود ماه
آشيون يك عقاب ، زنده شد تو قلب ما
صبح زندگي دميد ، غصه از دلا پريد
الموتِ بي رياست ...عاقبت جواب رسيد
دختراي گل بپوش ، مستي و باده به نوش
ديواراش تمشك و نور ، خنك نسيم تو گوش
يه غروب رو تخته سنگ رو به كوهسار قشنگ
دور هم جمع ميشديم قصه از كبك و پلنگ ...
برگ سبز گردوهاش سايه رو غريبه هاش
صداي شرشر جوي ، نيمه شب تو كلبه هاش
مردمش خنده به لب ، ساده چون ململ شب
لهجه دار و پر صفا ، وه ازون نغز و طرب ..
.جوونيش گذشت و رفت ، سد رو رود يادم نرفت
ديواراش آجري شد ، جاده خورد ، باكره رفت ..
.چي شد اون همه صفا ، كجا مردن اون دلا
كه يه مشت حريص خاك ، زدنش چشم بلا
با تو اي دژ عقاب ، زنده مانده اين جواب
خاك سرخت اي گهر ، خار چشم هر نقاب ...
roodbar&alamout
"رودبار و الموت" تا قرن هفتم با عنوان "رودبار" معروف بوده و در كتابها نامش "رودبار" آمده است. پس از آن به دليل حضور ياران حسن صباح در این منطقه، "الموت" معروف تر شد. اين منطقه به نام هاي ديگري نيز چون بالا الموت و پايين الموت و رودبار محمدزمان خاني و خشكه رودبار نيز معرفي شده است.
در حال حاضر و پس از تقسیمات کشوری سال 1383، این منطقه به دو بخش "رودبار الموت" و "رودبار شهرستان" تقسیم شده که مرکز رودبار الموت، معلمکلایه و مرکز رودبار شهرستان، رازمیان است. قلعه حسن صباح در روستای گازرخان در بخش رودبارالموت و قلعه لمبسر در بخش رودبار شهرستان قرار دارد. دو بخش رودبارالموت و رودبارشهرستان يا به عبارتي "رودبار و الموت" بزرگ بخشي از
قزوين به شمار ميروند.
مردم روستاهاي الموت به جز دو روستاي "كرد" زبان و پنج روستاي "ترك" زبان و روستاهای "
مراغی" زبان، باقي به گويش "تاتي" سخن مي گويند. پروفسور يارشاطر در يادداشت هاي مختلف خود درباره الموت و زبان تاتي مي گويد: "نگوييم زبان تاتي، بگوييم زبان مادي. " رودبار و الموت (رودبار الموت و رودبار شهرستان) به داشتن نزدیک به 300 پارچه آبادی معروف بود که در حال حاضر از این تعداد، تنها کمتر از 150 روستا زنده و سرپاست.
زبان تاتي رودبار و الموت همان زبان تاتياي است كه در طالقان و رودبار شهرستان و رودبار زيتون و كلور خلخال و وفس و تا اندكي در بويين زهرا استفاده مي شود. گويش تاتي الموت با گويش تاتي تاكستان قرابت بسيار ناچيزي دارد. برخي نيز پيشنهاد ميكنند به جاي استفاده از كلمه "تاتي" از كلمه
"ديلمي" استفاده شود.
مردم این منطقه در بخش رودبارالموت با مردم تنكابن و در بخش رودبار شهرستان با مردم روستاهاي اشكورات، ارتباط فرهنگي و معيشتي بسيار داشته اند.
عکسهایی از رودبار و الموت ...
اینجاعكسهای سروش کیایی از الموت...
اینجاعكسهاي پاييز الموت ...
اينجا حسن صباح در الموت ...
اینجارنج بر فراز قلهها ...
اينجاروستاي تاريخي میلک ...
اينجا خوابهایی که داستان شدند...
اینجامه، مثل گربه اي توي دره ها ...
اینجادیدار کاوه گلستان از الموت ...
اینجاقلعه الموت به روایت گوگل ارث ...
اينجازباني فراتر از ميلك من؛ تاتي ...
اينجاسفر به زادگاه قدم بخير ...
اينجااول مهر نيست مگر؟ ...
اينجاديولنگه و كوكبه ...
اينجاتقديرزن ...
اينجادو رفيق ...
اينجا هفتخواهران و ديو...
اينجا علي و گوسالهاش ...
اينجا شب عزیز و نگار ...
اينجانوروز در الموت ...
اينجاقلعهيي ناشناخته از قلاع اسماعيليه ...
اينجا نیما یوشیج ...
اينجاعنايتلله مجيدي ...
اينجاجعفر نصيريشهركي ...
اينجايوسف عليخاني ...
اينجااحمد عاشورپور ...
اينجافريدون پوررضا ...
اينجاناصر وحدتی ...
اینجاسیدمحمدتقی میرابوالقاسمی ...
اینجابازمانده اسماعيليه در ايران ...
اينجا
رنگ در باغستان ...
اينجا درباره روستاي گرمارود ...
اينجابالاروچ، روستايي زنده و داستاني ...
اينجاماهایا پطروسیان در الموت ...
اينجاعاشقي تنها بر فراز قلههاي ايلان ...
اينجا فیلم مستند "عزیز و نگار" ...
اينجادرياچه اوان، روستای پيچبن ... اينجا
كودكانههاي يوسف عليخاني ... اينجا
اصلاحيه براي يك خبر ... اينجا
معرفي چند كتاب ... اينجا
تير ماه سيزده ... اينجا
گيل و ديلم ... اينجا
سفر به الموت ... اينجا
قلعه لمبسر ... اينجا
قلعه الموت (گازرخان) ...اينجا
جشن فندقچيني ... اينجا
جمال کريمی آتانی؟ ... اينجا
اسماعيليان حشيش نميكشيدند ... اينجا
پایگاه فرهنگی-تاریخی الموت ... اینجا
از رودبار الموت به قهستان ... اينجا
جستجوي ردپاي اسماعيليان در روستاي ميمند ... اينجا
سفرنامه الموت و يادداشت فرخنده آقائی درباره سفر به الموت ... اينجا
عکسهایی از سفر (شهرام رحیمیان، ابوتراب خسروی، فرخنده آقایی، مژده دقیقی، پاکسیما مجوزی و یوسف علیخانی به الموت) ... اینجا
عزیز و نگار و دو نکته در مورد داستانهای عامیانه - سعید موحدی ... اينجا
قدمبخیر مادربزرگ من بود، مجموعه داستان ... اينجا
اژدهاکشان، مجموعه داستان ... اينجا
قصههای مردم رودبار و الموت ... اينجا
عزیز و نگار - بازخوانی یک عشقنامه ... اينجا
به دنبال حسن صباح، داستان زندگی خداوند الموت ... اينجا
نقشه رودبار و الموت ... اينجا
يه مطلب درباره الموت به زبان عربي
يه پيشنهاد دارم براي همه. بد نيست مطالبي كه به زبان هاي مختلف درباره "رودبار و الموت" مي بينيم در اينجا بازنشر كنيم. مثل همين مطلب كه الان لينكش رو مي ذارم اينجا.
الإسماعيليون/بنو الصباح/الحشاشون في قلعة ألموت ...
اينجا
آغاز
از قدیم گفتهاند: زن کجایی، مرد هم همونجایی
راستش من خودم کرد هستم ولی همسرم الموتیه و ناچارم بنویسم
برای شروع فقط تشکر میکنم از آقا یوسف که منو به جمع خودشون دعوت کرد
راستش من و آقا یوسف هم توی اینترنت با هم آشنا شدیم. در واقع از طریق یاهو 360 و اتفاقن یه روز هم قرار گذاشتیم همدیگرو دیدیم و این برام خیلی جالب بود. چون با دوستی آشنا شدم که انگار سالها بود که میشناختمش. گمشدهای که پیدایش کردم. همون برخورد اول سیم وصل شد. در ضمن
این هم آدرس یاهو 360 منه
براي شروع
مرتضي وثوق عزيز كه ديري نگذشته از آشناييمان دست به كاري زده كه تنها از او برميآمد. دليل آشنايي من با وثوق از طريق اينترنت بوده و اين كه او ناظر
شبها و
روزهاي الموت است.
مرتضي من را هم دعوت كرده كه در وبلاگ رودبار و الموت بنويسم. بسي مايه شادي است و افتخار. و خوشحالم در جايي مي نويسم كه او مي نويسد و علي (ضياء) رشوند، نويسنده مجموعه داستان دره سبز الموت و چنار خونبار رودبارالموت و دوستان ديگري كه كم كم قرار است با هم آشنا بشويم.
نميدانم چه بنويسم جز اين كه به لطف همين اينترنت و وبلاگ تادانه تا به حال توانسته ام بسيار بسيار از همگهوارهايهايم را پيدا كنم كه به قول الموتيها "خون خون را مي كشد" (به كسر كاف)
براي شروع فقط مي توانم دعوت تان كنم به ديدن كاري كه پيش از اين درباره رودبار و الموت كرده ام.
اينجا را كليك كنيد.
متعلق به خاك پاك الموت
سلام دوستان گل
امروز به اين فكر افتادم كه اگه يك وبلاگ گروهي باشه كه توش همه بچه هاي الموت بتونن چيزي بنويسن و دور هم جمع باشن خيلي خوب ميشه. بخاطر همين وبلاگي گروهي با نام انجمن
فرزندان الموت تاسيس كردم
اما بعد با پيشنهاد بجاي دوست عزيز و فرهيختمون آقاي
يوسف عليخاني جهت امنيت و اعتبار بيشتر اين وبلاگ را از بلاگفا به بلاگر انتقال داديم با نام
رودبار الموت كه هر كدام از دوستان الموتي مي توانند با نام كاربري و پسورد اختصاصي در اين وبلاگ فعاليت كنند
لازم به ذكر است كه با گرد هم آمدن دوستان الموتي و جمع نظرات و پيشنهادات اين وبلاگ گروهي با راي اكثريت قابليت هر تغييري را دارد.
اين وبلاگ مالكيت خصوصي ندارد و متعلق به خاك پاك الموت ميباشد
اميدوارم با كمك همه دوستان الموتي گامي مثبت در راه معرفي سرزمين با اصالت و با فرهنگ الموت بر داريم .
بدينوسيله از همه عزيزان الموتي دعوت ميشود جهت دريافت نام كاربري و رمز عبور درخواست خود را مطرح سازند تا با ارسال دعوتنامه به جمع دوستداران رودبار الموت بپيوندند